بوي پاييز مي آيد!
بوي تو ،
بوي من
بوي عشق!
بوي تازگي،
بوي باران
بوي آرزو،
بوي مهر و مهرباني...
پاييز با تمام عاشقانه هايش مي آيد و من...
دلم قدم زدن ميخواهد
از اينجا تا خود خود " تو "...
دلم بدجور بى تاب پاييز است
دلم بالکني مي خواهد رو به جنگل...
يک ميز و صندلي دونفره
گلداني پر از نرگس
و کمي باد خنک...
يک فنجان بزرگ قهوه تلخ
باکمي کيک عصرانه...
جرعه اي من
جرعه اي تو
و سکوت....
در روزهاي پاييزي
از نيمکت هاي خالي پارک عبور مي کنم
يک به يک
تا به نيمکت آخر برسم
شايد که تو به انتظارم نشسته باشي...
و برايم آغوش و بوسه و عطر باران بياوري....!
امروز پاييز را در نسيم خنک بيقراري ديدم
و عطر خاطره ها...
بايد عاشق بود و پاييز را ديد
بايد " تو " باشي و من پاييز را پاييز ببينم....
گاهی که خیلی غمگین میشوم
گریه نمیکنم
فقط لبخندی کش دار و تلخ به گذر زمان و مختصات مکان حواله میدهم
و بی مهابا پاهایم را تکان میدهم
و خیره به دیوار سفید همیشگیِ روبه رویم میشوم
و پوست لبم را می کنم تا خون بیاید
و موهایم را دور انگشتانم حلقه میکنم
و کنج اتاق می شود خلوتگاهم !
گاهی که خیلی غمگین میشوم
خودم را نوازش می کنم در اوج تنهایی
و خود را در آغوشِ خود رها میکنم
دستانم را لمس میکنم تا بدانم که هستم
و فراموش نشده ام
نمرده ام !
گاهی که خیلی غمگین میشوم
مدتها خود را در آینه مینگرم !
زندگــــــــــــی ِ من …
قصهء رقـــــاصـــه ایست …
که شباهنگام …
در غلظت ِ مه آلود ِ بندری …
پا برهنـــــــــه ….
فلامینـــــکو می رقصد…
حرف های دلم را هرگز کسی نمیفهمد ، فقط روزی
مورچه ها
خواهند فهمید !
روزی که در زیر خاک گلویم را به تاراج میبرند …
گریــــــه شاید زبان ضعـــف باشد
شاید کودکــانه ، شاید بی غــرور
اما هر وقت گونه هــــایم خیس می شـــود
می فهمــــم نه ضعیفم ، نه کودکم ، بلکه پر از احساســـم…
کابوس امشبم شده ای تو ؛
دوم شخص مفردی که زمزمه ی دوستت دارم را در گوشم نجوا
میکرد
و حال میگوید برو …
تک فعلی که هیچگاه انتظار شنیدن صیغه ی امرش را نداشتم
جمله “بی تو میمیرم” را هیچوقت باور نکن
من بی تو هنوز زنده ام ،
زنده ای که روزی هزار بار آرزوی مرگ دارد !
.
ϰ-†нêmê§ |