باور کنید که فراموشش کرده ام
اما نمی دانم چرا
بعضی وقت ها
همین که اسمش را می شنوم
بی اختیار خاطره از چشمم فرو می ریزد
دلم نه عشق میخواهد نه احساسات قشنگ
نه ادعاهای بزرگ نه بزرگهای پر ادعا
دلم یک دوست میخواهد که بشود با او حرف زد
و بعد پشیمان نشد
وقتی نبض مهتاب در گوشم لالایی می شود …
سر بر پایش می گذارم و …
آن وقت است که …
گل بوسه های ماه بر گونه ی رویایم می نشیندُ …
ستاره چینی تـــــــو و …
خواب های نقره ای مـــن آغاز می شود …!
باران ببار وتمــام خاطره هارا بشور...!
تمام دوست دارم ها
تمام عاشقانه ها...
ببار که من هم شرم نکنــم، من هم ببارم...
چـــ ــﮧ بـﮯ پـــــ ـــــروا ...
בلـــــــــم ...
آغوشممــــــــــنوعـﮧ اﮮ را میــפֿـ ــواهـב ...
ڪـﮧشــرعـﮯبوבنش را ...
تنـﮬا
لحظه های خوشبختی
آنقدر كوتاه است كه
دل خوش می كنم
به همان ثانیه ی كوتاهی كه
از كنارم رد می شوی
در این خیابان شلوغ
نمی دانمـ کـُدامـ را راضی کنمـ
▀ دلی کـه می خواهد عاشــِـق بــاشَد
▀ یـا عقلی کـه می خواهَد عاقــِـل بــاشَد
خاطراتــــــ ـــ ـ کودکیـم را ورق می زنــــ ـــ ـم
و یک به یک ، عکسها را با نگاهــــ ــ ـم می نوشم
عکسهـای دوران کودکیــــــ ــــ ـم طعـــــم خوبـی دارنــد ....
رد پاهایم را پاک می کنم
به کسی نگویید
من روزی در این دنیا بودم.
خدایا
می شود استعـــــفا دهم؟!
کم آورده ام ...!
صف می کشند دلتنگی های من،
چون دانه های تسبیح به نخ کشید شده...
چقدر بگردانم دانه ها را،
تا تــــو بیایی . . ؟!
ϰ-†нêmê§ |